برای بسیاری از طرفداران ژانر ترس، داستان کامل Silent Hill 2 اغلب به عنوان اوج این ژانر در نظر گرفته میشود و با برخی از بهترین بازیهای مجموعهی محبوب رزیدنت اویل برای بدست آوردن لقب بهترین بازی ترسناک تاریخ رقابت میکند. هرچند اگر قرار باشد در مورد پایانبندیها صحبت کنیم هیچ نسخه از سری رزیدنت اویل توان رقابت با نسخهی دوم سایلنت هیل را ندارد.
این دنباله با عرضه در سال ۲۰۰۱ بار دیگر نام این مجموعه و کونامی را بر سر زبانها انداخت. این بازی نه تنها شخصیتی نمادین با نام کله هرمی را به صنعت بازی معرفی کرد، بلکه به بررسی پیامد اعمال، آسیبهای روحی و تجلی کابوسهای درونی فرد پرداخت. در واقع این موردی است که سایلنت هیل را در میان آثار مشابه متمایز میکند.
برای بررسی داستان Silent Hill 2 با آپرا گیم همراه باشید.
داستان کامل Silent Hill 2
سایلنت هیل ۲ داستانی است که در تاریکی افسردگی، تنهایی و بهویژه، احساس گناه غوطهور است. محور این بازی، جیمز ساندرلند است؛ مردی که پس از دریافت نامهای از همسرش، مری، که بهنظر میرسد مرده، به شهر سایلنت هیل کشیده میشود. در آغاز بازی، جیمز را در ایستگاه استراحتی در کنار جادهای متروک میبینیم که در حال شستوشوی صورتش است. او پس از دیدن تصویر خود در آینه، نخستین قدم را در مسیری که بازی را شکل میدهد، برمیدارد. جیمز از ایستگاه ویران بیرون میآید و نگاهی به دریاچه میاندازد؛ اما این دریاچه آرام نیز مانند آینه، چیزی برای گفتن ندارد.
در حالی که جیمز از دور به سمت شهر تفریحی سایلنت هیل نگاه میکند، افکار درونیاش به بازیکن میگوید که چه چیزی او را به این مکان سرد و بیروح کشانده است. او در واقع نامهای از همسرش مری دریافت کرده که در آن خواسته تا در مکانی خاص در سایلنت هیل با یکدیگر دیدار کنند. جیمز به این فکر میکند که آیا منظور مری دریاچه بوده یا هتل، و قبل از اینکه با عصبانیت نتیجه بگیرد که کل شهر، مکان ویژه آنها است، بازیکن درمییابد که جیمز دلیلی برای سفر به سایلنت هیل دارد و باید این شهر مرموز را بررسی کند تا بفهمد آیا مری هنوز زنده است یا خیر.
بازگشت به سایلنت هیل
جیمز پس از ترک منطقه مشرف به شهر، تصمیم میگیرد وارد سایلنت هیل شود. اما پیش از آن، به قبرستانی در حومه میرود و با زنی به نام آنجلا اوروسکو روبرو میشود. اگرچه آنجلا عصبانی و کمی ترسان است، اما در نهایت به جیمز نزدیک میشود. وقتی جیمز از او میگوید که قصد دارد به شهر برود، آنجلا هشدار میدهد که سایلنت هیل مکان مناسبی نیست و بهتر است از تصمیمش صرفنظر کند و برگردد.
جیمز از او میپرسد که چرا در چنین جایی حضور دارد و آنجلا پاسخ میدهد که به دنبال مادرش میگردد و معتقد است که او در شهر گرفتار شده است. در لحظهای از سکوت و همدلی، آنجلا به جیمز میگوید چگونه میتواند وارد شهر شود.
زمانی که جیمز به سایلنت هیل میرسد، بلافاصله متوجه میشود که این شهر دیگر آن مقصد تفریحی شلوغ و دوستداشتنی که او و مری قبلاً از آن دیدن کرده بودند، نیست. در عوض، اکنون با مکان زشت و پر از زباله و ساختمانهای متروکه روبرو است. علاوه بر این، موجودات هیولایی و کابوسوار در خیابانها جولان میدهند و در حالی که جیمز سعی دارد راهش را در شهر پیدا کند، او را آزار میدهند.
خیابانها به شدت غیرقابل عبور شدهاند و بنابراین برای او امکان ندارد به سوی مکانهای خاصی که ممکن است مری به آن اشاره کرده باشد، برود. به نظر میرسد که تنها گزینه باقیمانده، ورود به مجتمع آپارتمانی رزواتر است. او باید در آنجا مسیرش را پیدا کرده و از طرف دیگر خارج شود تا به مقصد نهاییاش برسد. متأسفانه برای جیمز، این مجتمع آپارتمانی بیشتر از خاطرات و حسرتهای قدیمی را در خود نهفته دارد.
کله هرمی وارد میشود
در حین حرکت جیمز در این مجتمع، با چندین شخصیت مواجه میشود که بر سرنوشت او تأثیرگذار هستند. نخستین دیدار او در آپارتمان بلو کریک با موجودی شبیه انسان و جهنمی است که یک جسم هرمی فلزی بر سر دارد. جیمز این موجود را در حالی که تنها یک پیش بند قصابی بر تن دارد، از پشت میلهها میبیند. جالب اینجاست که در اولین ملاقات، این هیولا هیچ تلاشی برای حمله به جیمز نمیکند و به نظر میرسد بیشتر درگیر رفتارهای توهمآمیز و ترسناک خود است.
پس از رهایی از چنگال کله هرمی، جیمز با دختری جوان به نام لورا آشنا میشود که به طرز عجیبی، مانند او در حال گشت و گذار در این مکان کابوسوار و وحشتناک است. اما بر خلاف جیمز، لورا به نظر میرسد که تحت تأثیر رویاها و هیولاهایی که ذهن جیمز را آزار میدهند، قرار ندارد. او مانند دزدی است که در خیابانهای متروکه سایلنت هیل پرسه میزند و به نظر میرسد در حال تفریح باشد.
در نهایت، جیمز با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی مواجه میشود که به وضوح در یکی از توالتهای آپارتمان در حال استفراغ است. جیمز به طور طبیعی از حال او میپرسد و از او میخواهد که این مجتمع را ترک کند، زیرا سالنهای آن مملو از هیولا شدهاند. ادی به این هشدارها توجهی نمیکند و به نظر میرسد از جهنمی که جیمز از آن صحبت میکند، بیخبر است. پس از تلاش برای کمک به ادی، جیمز به سمت در خروجی میرود.
اما قبل از اینکه بتواند آن را پیدا کند، دوباره با آنجلا اوروسکو برخورد میکند. او به وضوح تحت فشار قرار دارد و چاقویی در دستش گرفته است. جیمز به سرعت متوجه میشود که او به چه چیزی فکر میکند. او سعی میکند چاقو را از آنجلا بگیرد و به او میگوید که خودکشی راه حل مناسبی نیست. بعد از اینکه درباره تلاشش برای یافتن مادرش صحبت میکند، آنجلا با اکراه چاقو را به جیمز میدهد و به دنبال مادرش، مجتمع آپارتمانی را ترک میکند.خروج از مجتمع آپارتمانی
در نهایت، جیمز از ساختمان آپارتمانی خارج میشود و قصد دارد به سمت پارک رزواتر برود. اما درست قبل از رفتن، با لورا مواجه میشود. در این لحظه، جیمز چندین بار با موجودات ترسناک و شخصیتهای عجیب روبرو شده است، بنابراین از او میپرسد که یک دختر کوچک مثل لورا در جایی همچون سایلنت هیل چه میکند.
لورا به او میگوید که وضعیت این شهر خوب است و سپس بیان میکند: «تو هرگز او (مری) را دوست نداشتی!». پس از آن، او فرار میکند و جیمز را در مورد رابطهاش با مری به تردید میاندازد. جیمز نیز از اینکه سایلنت هیل به این حد وحشتناک تبدیل شده، گیج میشود.
پس از دیدار با لورا، جیمز به پارک رزواتر میرسد و امیدوار است که این مکان همان جایی باشد که مری در نامهاش به آن اشاره کرده بود. در حین کاوش در منطقه، با زنی روبرو میشود که به طرز عجیبی شبیه مری است و با شور و شوق به سمت او میرود، اما ناامید میشود. او خود را ماریا معرفی میکند و ادعا میکند که جیمز را نمیشناسد.
جیمز شرایط عجیبش را توضیح میدهد و ماریا توافق میکند تا او را در جستجوی مری همراهی کند. جیمز به این نتیجه میرسد که اگر مری در پارک نیست، احتمالاً باید در هتل لیکویو باشد؛ جایی که ممکن است او به آن اشاره کرده باشد.
در مسیر، جیمز به یک سالن بولینگ میرسد که تصمیم میگیرد نگاهی به داخل آن بیندازد. در آنجا، اِدی و دختری به نام لورا در حال گفتگو هستند. لورا از ادی میپرسد: «تو چه کار کردی؟ قتل؟ دزدی؟» ادی جواب میدهد: «هیچکدام». لورا با تعجب میپرسد: «پس چرا از پلیس فرار میکردی؟» ادی توضیح میدهد: «من فرار نمیکردم؛ فقط ترسیده بودم». وقتی جیمز وارد میشود، لورا دوباره از آنجا میگریزد. جیمز از ادی میفهمد که نام دختر لورا است.
او و ماریا به دنبال لورا میدوند و در نهایت متوجه میشوند که او به بیمارستان رفته است؛ بنابراین به دنبالش میروند. پس از حل چند معما، ماریا احساس ضعف میکند و بر روی یکی از تختها دراز میکشد و به جیمز میگوید که هر وقت لورا را پیدا کرد به او اطلاع دهد. جیمز بعد از پیدا کردن چند کلید، به پشت بام میرود و ناگهان با کله هرمی مواجه میشود که با ضربهای او را به طبقه پایین پرتاب میکند.
خرید اکانت قانونی پلی استیشن 4 و 5
پس از حل چند معما دیگر، جیمز لورا را در یکی از اتاقهای بیمارستان مییابد که مشغول بازی با عروسک است. او از لورا میپرسد همسرش را چگونه میشناسد. لورا پاسخ میدهد که با مری دوست بوده و یک سال پیش در بیمارستان با او آشنا شده است. جیمز میگوید: «اما همسرم سالها پیش فوت کرده است». او ادامه میدهد: «باید برویم؛ این مکان برای یک کودک مناسب نیست و تعجب میکنم که حتی خراشی هم برنداشتهای».
لورا میپرسد: «چرا باید صدمه ببینم؟» سپس میگوید که باید نامهای از مری را بردارد. جیمز به دنبالش میرود. لورا کلیدی از جیبش درمیآورد و دری را باز میکند و میگوید نامه روی میز در انتهای اتاق است. وقتی جیمز وارد اتاق میشود، لورا در را میبندد و میگوید: «گولت زدم». سپس هیولایی ترسناک به جیمز حمله میکند.
پس از کشتن هیولا و گشت و گذار در راهروهای بیمارستان، جیمز با ماریا روبرو میشود و به نظر میرسد حالش بهتر است. آنها در حال حل معماهای بیمارستان هستند که ناگهان کله هرمی ظاهر میشود. جیمز و ماریا به سمت آسانسور فرار میکنند؛ اما ماریا به موقع نمیرسد و کله هرمی او را جلوی چشمان جیمز میکشد و درب آسانسور بسته میشود.
جیمز در حالی که بسیار غمگین شده، نامهای پیدا میکند که توصیه میکند به موزه شهر سر بزند. در آنجا، او با ادی روبرو میشود که در چشمانش جنون موج میزند و اسلحهای در دست دارد. ادی میگوید: «کشتن یک انسان سخت نیست؛ کافی است اسلحه را روی سرشان بگذاری و شلیک کنی». جسدی در کنار ادی روی میز قرار دارد که سرش متلاشی شده است.
جیمز میپرسد: «این کار توست؟» ادی پاسخ میدهد: «نه، من این کار را نکردم و فقط شوخی میکردم». کمی بعد، جیمز به زندان شهر میرسد. پس از حل معماهای متعدد، او ماریا را در یکی از سلولها میبیند که به آرامی روی صندلی نشسته است. جیمز با تعجب فریاد میزند: «تو زندهای؟ مگر آن هیولا تو را نکشت؟» ماریا در پاسخ میگوید که از صحبتهای جیمز بیخبر است. او از جیمز میخواهد که ویدیویی که قبلاً با هم ضبط کرده بودند را تماشا کند و از او میخواهد تا او را از زندان آزاد کند.
پس از حل معماهای بسیار، در حین راه رفتن در زندان، جیمز صدای آنجلا را میشنود که فریاد میزند: «پدر، نه». او وارد اتاق میشود و آنجلا را در گوشهای میبیند که هیولایی در کنار او ایستاده است. جیمز هیولا را میکشد و میخواهد به آنجلا کمک کند تا بلند شود، اما آنجلا دستش را پس میزند و میگوید: «تمام شما مردان فقط دنبال یک چیز هستید و حالم را بهم میزنید». جیمز مسیری پیدا میکند تا ماریا را آزاد کند؛ اما وقتی در سلولش را باز میکند، با جسد او روبرو میشود. برای دومین بار ماریا کشته شده و جیمز که بسیار غمگین است، ناچار به ادامه راه خود است.
کمی جلوتر، او به سه قبر برخورد میکند که بر روی سنگ قبرها نام ادی، آنجلا و خودش حک شده است. جیمز متوجه میشود که سنگ قبری که نامش بر روی آن است، چاهی خالی است؛ بنابراین به درون آن میپرد. او به راهرویی میرسد که در انتهای آن، اتاق انجماد گوشت حیوانات قرار دارد. در بین لاشههای آویزان، جیمز ادی را میبیند که با اسلحهای در دست، به جنون دچار شده است. ادی از اینکه تمام عمرش دیگران او را مسخره کردهاند شکایت دارد و کشتن دیگران را بهترین راه حل میداند و سپس به سمت جیمز شلیک میکند.
جیمز ناچار به درگیری با او میشود و ادی را میکشد، در حالی که غم بزرگی در دلش دارد؛ زیرا برای اولین بار در شهر Silent Hill موجودی غیر از هیولا را از بین برده است. او به ادامه مسیرش میپردازد و با قایق خود را به هتل کنار دریاچه میرساند. در آنجا، نوار ویدیویی را پیدا میکند و تصمیم میگیرد به اتاقی که با همسرش در آن زمان گذرانده بود برود، که در این حین با لورا مواجه میشود.
لورا نامهای که در دست دارد را به او میدهد و میگوید این نامه از طرف مری برای او نوشته شده است. درون نامه، مری به لورا توصیه میکند که با جیمز لجبازی نکند؛ زیرا او ممکن است گاهی عصبی شود. همچنین مری میگوید اگر اوضاع بهتر بود، لورا را به فرزندخواندگی میپذیرفتند و در نهایت تولد هشت سالگی لورا را تبریک میگوید.
پس از خواندن نامه، جیمز از لورا میپرسد چند سال دارد و لورا پاسخ میدهد که هفته گذشته هشت ساله شده است. جیمز با خود میگوید: «چطور ممکن است؟ مری سه سال پیش مرده؛ پس چگونه هفته گذشته تولدت را تبریک گفته؟» لورا جیبهایش را چک میکند و به خاطر گم شدن نامه دیگری به سرعت از اتاق خارج میشود.
جیمز کلید اتاقی که قبلاً با همسرش در آنجا بودهاند را پیدا میکند و پس از ورود به اتاق، همسرش را نمییابد؛ بلکه فقط یک تلویزیون در آنجا قرار دارد. بنابراین، نوار ویدیویی که قبلاً پیدا کرده بود را پخش میکند. در ویدیو، جیمز در حال فیلمبرداری از همسرش است و بعد از مدتی، سکانس دیگری نمایش داده میشود که در آن، جیمز بالشت را از کنار همسرش برمیدارد و او را که دراز کشیده است، خفه میکند.
با دیدن ویدیو، جیمز متوجه حقیقتهای وحشتناکی میشود.
او از جنایتی که مرتکب شده حیرتزده میشود و لورا از راه میرسد و جیمز حقیقت را برای او افشا میکند. لورا دوباره فرار میکند و جیمز نمیداند با زندگی و احساس شدید گناهش چه کند که ناگهان صدای همسرش از رادیو به گوش میرسد که از او خواهش میکند تا او را پیدا کند و کمکش کند. جیمز به راه میافتد و در یکی از اتاقها، آنجلا را میبیند که در میان راهرویی آتشگرفته ایستاده است.
آنجلا از جیمز به خاطر اینکه جلوی خودکشیاش را گرفته تشکر میکند و میگوید که آیندهاش مشخص نیست که آیا دوباره دست به چنین عملی خواهد زد یا خیر. جیمز از او میپرسد چرا در میان آتش ایستاده است و آنجلا پاسخ میدهد که برای او همیشه چنین بوده. او کمی جلوتر صدای همسرش را میشنود، زمانی که هنوز زنده بود و سر جیمز غر میزد. جیمز در نهایت به اتاقی میرسد که دو کله هرمی برای بار سوم ماریا را اعدام میکنند و جلوی چشمان جیمز او را میکشند.
جیمز به ضعف و گناه خود اعتراف کرده و به پشت بام میرود. در آنجا، همسرش را میبیند که با طعنه به او میگوید: «تو مری را کشتی و من ماریا هستم، نه همسرت» و سپس به هیولا تبدیل میشود. پس از شکست دادن این هیولا، جیمز خود را کنار بستر همسر بیمارش مییابد. در آن لحظه، مری با صدای مهربان به جیمز میگوید: «تو مرا کشتی و به اندازه کافی عذاب کشیدی». با این جمله، مری او را میبخشد و سپس از دنیا میرود.
خرید اکانت قانونی Silent Hill 2 برای PS5 ازآپرا گیم.
پایان بازی Silent Hill 2
در پایان، سه نتیجه برای بازی وجود دارد. در بهترین و عادیترین پایان، جیمز پس از بخشیده شدن از سوی همسرش، به همراه لورا از Silent Hill بدون حس گناه خارج میشود. در پایان بعدی، جیمز بعد از بخشیده شدن توسط همسرش، جنازه او را برمیدارد، سوار ماشین میشود و خود را در دریاچه میاندازد تا پس از مرگ به همسرش ملحق شود.
در پایان آخر بازی Silent Hill 2، جیمز پس از مرگ همسرش به سراغ ماریا میرود و میخواهد که به همراه او از Silent Hill خارج شود؛ اما در لحظه آخر ماریا سرفه میکند و جیمز با عصبانیت میگوید: «بهتر است فکری به حال آن سرفهها بکنی» و بازی به پایان میرسد. همچنین دو پایان طنز هم در بازی وجود دارد؛ در یکی از آنها مشخص میشود که تمام اتفاقات توسط یک سگ کنترل میشود و در پایان دیگر، موجودات فضایی به سراغ جیمز میآیند و او را سوار سفینهشان میکنند.