چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار است؟
زمانی که بخواهیم بهترینهای دنیای بازیهای ویدیویی را معرفی کنیم، یکی از قدرتمندترین نامها در صدر لیست، عنوانی است به نام The Last of Us: Part 2. در این مقاله که سومین بخش از مجموعه نوشتههای جدید با عنوان “چرا … یک شاهکار است؟” محسوب میشود، به بررسی علل ستایشهای بیپایان از این بازی خواهیم پرداخت و هدف ما این است که توضیح دهیم چرا The Last of Us: Part 2 به عنوان یک اثر بینظیر شناخته میشود.
در ابتدا قصد داشتم این متن را به بازی اول The Last of Us اختصاص دهم، اما احساس کردم که پرداختن به دلایل تحسین بازی دوم میتواند دیدگاه افرادی را که به دلیل انتقادات برخی منتقدین، نسبت به The Last of Us: Part 2 بیتوجه شدهاند، تغییر دهد. به همین دلیل به این نتیجه رسیدم که این مقاله برای نسخه دوم بسیار ضروریتر است، چرا که درباره شاهکار بودن قسمت اول هیچ شکی وجود ندارد و آن بازی به اندازهی دومی، با منتقدان سرسخت و افرادی که از هنر متنفرند، مواجه نشد.
در زمان انتشار نسخه اول، انتقادات و مخالفان هنر به مراتب کمتر بودند، زیرا بازی هیچ بهانهای برای انتقاد به آنها ارائه نکرده بود. اما با عرضهی قسمت دوم و انتخابهای جسورانه و پرریسک استودیوی ناتی داگ (به ویژه در زمینهی مرگ شخصیت جوئل و عناصر اجتماعی موجود در بازی)، این نسخه با انتقادات و حامیان خاص خود روبرو شد! اما امروز میخواهیم درباره دلایل شاهکار بودن این بازی صحبت کنیم.
از نظر من، وقتی به بازیهایی با نمره کامل ۱۰/۱۰ اشاره میکنیم، کمتر عنوانی به اندازهی The Last of Us: Part 2 شایستهی این امتیاز است و میتوان گفت که این بازی نمونهی بارز تعریف نمره ۱۰/۱۰ است؛ عنوانی که در هیچ جنبهای، حتی بهطور جزئی، نقصی ندارد.
وقتی شخصیتی همچون آبی به این حد تنفر برانگیز میشود، نشاندهندهی شخصیتپردازی فوقالعاده است. به یاد شخصیت کینگ جافری در سری بازی تاجوتخت میافتم که آنقدر خوب طراحی شده بود که تماشاگران حتی از بازیگر این نقش هم نفرت داشتند!
لطفاً توجه داشته باشید که در ادامه، به جزئیات داستان بازی اشاره خواهد شد و ممکن است حاوی اسپویلهایی باشد؛ بنابراین اگر هنوز این بازی را تجربه نکردهاید، بهتر است با احتیاط ادامه دهید.

چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار است؟ دلیل اول داستان بی نظیر
همچون دو مقاله قبلی این مجموعه، باید اشاره کنم که اصلیترین عامل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 به داستان آن مربوط میشود.
در واقع، اگر نگاهی به تمام عناوینی که دربارهی عظمتشان نوشتهام بیندازید، متوجه خواهید شد که همگی در برخورداری از داستانی منحصر به فرد، عمیق و تاثیرگذار مشترک هستند و The Last of Us: Part 2 نیز از این قاعده مستثنی نیست. روایت این بازی همانند یک تنهی محکم و استوار است که تمامی شاخههای زیبا و متنوع آن را به هم متصل میکند و این ترکیب، جلوهای خاص و دلنشین به آن بخشیده است.
ناتیداگ میتوانست در زمینه داستان و شخصیتها از ریسک کردن بپرهیزد و همه را شاد و راضی نگه دارد، اما واقعیت این است که در دنیای تاریک و پر از خشونت بازی، چنین امکانی وجود ندارد.
در چنین فضایی، شخصیتها نمیتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند بدون اینکه با عواقب آن مواجه شوند. به عنوان مثال، نمیتوان با کشتار در یک بیمارستان زندگی را به راحتی سپری کرد و در عین حال طرفداران بازی اول را از زنده بودن جوئل خوشحال کرد! این بازی از آن دسته آثار نیست که با داستانی عجیب و غیرمنطقی، تمامی شخصیتهای کلیدی را تا پایان زنده نگه دارد و به این ترتیب همه به یک سرنوشت خوش ختم شوند. بلکه هر اقدام در دنیای The Last of Us پیامدهای خاص خود را دارد.
ناتیداگ با The Last of Us: Part 2، داستانی که در نسخهی اول نیز تیره بوده را به مراتب تاریکتر و چالشبرانگیزتر کرده است و به همین دلیل بسیاری از افراد از پذیرش این سطح از غم و سیاهی ناتوان بودند، زیرا موضوعات به مراتب جدیتر و دردناکتر از قبل شده است. نکتهی اصلی در درخشش روایت The Last of Us: Part 2 این است که به نظر میرسد هر شخصیت در حال انجام کار درست است و اگر خود را به جای آنها بگذارید، متوجه میشوید که تصمیماتشان توجیهپذیر است.
شرایط سخت و تاریک، طبیعت انسان را تغییر میدهد. در لحظاتی که باید تصمیمات دشواری بگیرید، حتی بهترین افراد نیز ممکن است اشتباه کنند. تامی در ابتدای بازی به جوئل میگوید: «نمیتوانم بگویم اگر من هم در شرایط تو بودم، به گونهای دیگر عمل میکردم.» ما جوئل را دوست داریم، اما آیا او حق داشت یک جراح را که خانواده و دختری جوان دارد و ممکن است بتواند واکسن بسازد، به قتل برساند، در حالی که الی، که قرار بود قربانی شود، خود با این تصمیم موافقت داشت؟
ناتیداگ با خلق The Last of Us: Part 2 تصمیم به انتخاب مسیری سخت و پرخطر گرفت. این نکته که برای مخاطب خود اینچنین ارزش قائل است، بسیار قابل تحسین است.
داستان The Last of Us: Part 2 به راستی یک شاهکار فوقالعاده است، زیرا ما را به چالش میکشد و ابعاد انسانیمان را در شرایط سخت به ما نشان میدهد. انسانهای خوب ممکن است در موقعیتهای دشوار اقداماتی نادرست انجام دهند و حتی بد شوند؛ در حالی که شخصیتهای منفی نیز گاهی ممکن است کارهای نیک انجام دهند و به انسانهای بهتری تبدیل شوند. این واقعیتی است که در دنیا و انسان بودن حاکم است.
در دنیای واقعی، اوضاع مانند دنیای ابرقهرمانی به طور مطلق سیاه و سفید نیست و غالباً رنگ خاکستری حاکم است. دنیای The Last of Us: Part 2 نیز دقیقاً به همین صورت است. این بازی به وضوح نشان میدهد که اگر انسانها با یک بحران آخرالزمانی مواجه شوند، وضعیت چگونه خواهد بود. اگرچه هنوز به آخرالزمان نرسیدهایم، اما در حال حاضر جوامع به گروهها و احزاب تقسیم شدهاند که یکدیگر را مورد حمله قرار میدهند، چه برسد به زمانی که واقعا پایان دنیا فرارسد!
آیا فکر میکنید در دنیای واقعی اگر آخرالزمانی رخ دهد، Scars وجود نخواهد داشت؟ آیا پدری که جان دخترش را به میلیونها نفر ترجیح دهد، وجود نخواهد داشت؟ آیا انسانهای خوب که به دیگر انسانهای خوب آسیب میزنند، نخواهیم داشت؟ به وضوح چنین است. شما میدانید که در حال حاضر نیز این وضعیت وجود دارد و بدون شک با شخصیتهای Scar آشنا هستید و نیازی به توضیحات بیشتر نیست.
چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار است؟ گیم پلی قوی
یکی از دلایل قوی برای پاسخ به پرسشهای این مقاله، کیفیت بینظیر گیمپلی The Last of Us: Part 2 است که بهطور کامل نمایانگر مفهوم یک اکشن ماجرایی بینقص به شمار میآید.
در مورد روایت داستان بازی The Last of Us: Part 2 باید به این نکته توجه داشته باشید که وقتی شخصیتی مانند Abby تا این حد منفور میشود، تنها یک پیام به همراه دارد. سازندگان، نویسندگان و بازیگر این شخصیت به طرز شگفتانگیزی او را خلق کردهاند که ارتباط عمیق با مخاطب برقرار کرده و باعث میشود از صمیم دل از او نفرت داشته باشد. چنین احساسی تنها در صورت وجود داستان و شخصیتپردازی برجسته ممکن است. به یاد شخصیت کینگ جافری در سری گیم آو ترونز میافتم، که آنقدر فوقالعاده بود که بینندگان حتی از بازیگر آن نیز متنفر شدند و شخصیت او به شدت در افکارشان جا گرفته بود!
همانطور که پیشتر اشاره کردهام، یکی از چالشهای بزرگ برای یک داستاننویس این است که در طول یک بازی ۲۵ ساعته، شخصیتی جدید مانند Abby را که محبوبترین شخصیت سری (جوئل) را کشته و در آغاز بازی به شدت از او متنفر هستید، به یکی از محبوبترین شخصیتها تبدیل کند. شما به تدریج با او ارتباط برقرار کرده و در نهایت او را دوست میدارید.
وقتی در بخشهای پایانی بازی الی قصد میکند او را پیدا کند و بکشد، احساس میکنید ای کاش الی این کار را نمیکرد و به زندگیاش با دینا و فرزندش ادامه میداد و اجازه میداد Abby نیز با Lev زندگیش را بسازد. Abby دو بار میتوانست الی را بکشد، اما این کار را نکرد. در نهایت، تصمیم الی به نفع Abby تمام شد، وگرنه مرگ بدی داشت. الی تمام دوستان Abby و حتی همسر باردارش را کشت (هرچند که از بارداری او اطلاعی نداشت)، ولی Abby در لحظه انتقام، از کشتن دینا که همسر باردار الی بود، صرفنظر کرد و با وجود همهی قدرتش، جان آنها را نجات داد.
به نوعی میتوان گفت Abby در این بازی شخصیت بهتری نسبت به الی است. میدانید که پیادهسازی درست این موضوع در داستان چقدر دشوار است؟ تبدیل کردن Abby به شخصیتی محبوب در مدت زمان کم؟ ولی نویسندگان The Last of Us: Part 2 به طرز فوقالعادهای این کار را انجام دادند. باور کنید که تمام بازی میخواستم از Abby متنفر باشم، اما نتوانستم و در نهایت او را دوست داشتم، زیرا او دختر خوشقلبی است که ذات پلیدی ندارد و گذشت دارد. این نشاندهندهی توانایی سازندگان و نیل دراکمن است. ناتیداگ نشان داد که حتی در تاریکترین زمانها و دنیای The Last of Us هم انسانهای خوب، عشق و خانواده ارزشمند وجود دارند.
با گذشت زمان و پس از چند بار بازی کردن، تعداد بیشتری از افراد به درک عمیقتری از این بازی دست یافتند و ارزش آن را بهخوبی تحسین کردند.

چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار است؟ موسیقی بی نظیر
صحبت دربارهی دلایل برتری The Last of Us: Part 2 و نسخه اول این سری بدون اشاره به موسیقی بینظیر گوستاوو سانتائولالا ممکن نیست. ساندترک این بازی شما را به عمق دنیای آن میبرد و احساس غم و تاریکی چندین برابر بیشتری را نسبت به بازی اول به شما منتقل میکند. جالب است که تفاوتهای میان دو بازی در روح موسیقی آنها به وضوح قابل مشاهده است، بهطوریکه موسیقی ملایم و غمگین نسخه اول اکنون به شکلی خشنتر و تندتر در نسخه دوم بازتولید شده است. این نشاندهندهی انتقال از یک داستان عاشقانه و زیبا در دنیای زشت به یک غم عمیقتر و دردآورتر است.
اگر این بازی با همان کیفیت بصری در نسل نهم منتشر شود، قطعاً یکی از زیباترین بازیهای این نسل خواهد بود و رقبا کار سختی برای رسیدن به این کیفیت خواهند داشت.
از نظر گیمپلی The Last of Us: Part 2 به ریشههای این سری و نسخه اول وفادار مانده و تمامی عناصر گیمپلی را به شکلی بهبود یافته و کاربرپسندتر ارائه میدهد. مهمتر از همه، با اضافه کردن المانهای جدید به گیمپلی و ارتقای عناصر قبلی، سازندگان موفق به خلق عنوانی شدهاند که از لحاظ گیمپلی، کاملترین و پربارترین در سبک خود محسوب میشود. این بازی نه تنها یک The Last of Us محبوب و دوستداشتنی برای طرفداران نسخه اول است، بلکه آنقدر نوآوری دارد که میتوان آن را یک بازی متفاوت و ارتقا یافته نسبت به نسخه قبلی قلمداد کرد.
این دو عنصر بهگونهای با هم ترکیب شدهاند که The Last of Us: Part 2 همواره در تعادل بین وفاداری به ریشههای نسخه اول و تبدیل به یک عنوان کاملاً جدید، موفق عمل کند. این ویژگی یکی از ارکان اساسی گیمپلی آن است که بسیاری از دنبالههای دیگر موفق به پیادهسازی آن نشدهاند. در حالی که The Last of Us: Part 2 این مهارت را به بالاترین سطح رسانده و همین امر باعث تفاوتهای اساسی در کیفیت گیمپلی آن با عناوین دیگر و دنبالههای دیگر فرنچایزها شده است.
چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار است؟ طراحی هنری خیرهکننده
The Last of Us: Part 2 به وضوح نیازی به دلایل و شواهد ندارد؛ همین که به عنوان پرافتخارترین بازی تاریخ شناخته میشود، خود مدرک نهایی است.
بدون تردید یکی از دلایل اصلی برتری The Last of Us: Part 2، طراحی هنری خیرهکننده و خلق دنیایی با جذابیت بالا است که با زیبایی بینظیر خود، بازیکن را به عمق بازی میکشاند. کیفیت بصری این بازی فوقالعاده است. توجه داشته باشید که با یک بازی نسل هشتمی طرف هستیم، اما اگر همین حالا این بازی را با کیفیت بصری مشابه در نسل نهم عرضه کنند، قطعاً یکی از زیباترین بازیهای نسل نهم خواهد بود و رقبای آن کار سختی برای رسیدن به این سطح از کیفیت خواهند داشت.
در واقع، The Last of Us: Part 2 زودتر از دیگر عناوین نسل نهم معرفی شد! وقتی نام ناتیداگ در میان است، این امر چندان تعجبآور نیست، زیرا این استودیو همیشه از زمان خود جلوتر بوده است. بازی از نظر طراحی هنری یک شاهکار با جزئیات گرافیکی فوقالعاده است که هر بینندهای را به تحسین وامیدارد. مراحل و محیطهای مختلفی که در دنیای The Last of Us: Part 2 وجود دارد، به معنای واقعی کلمه زیبا و در حداکثر تنوع طراحی شدهاند تا هرگز تکرار نداشته باشند.
The Last of Us: Part 2 پر از مناطق با طراحیهای بینظیر است که کیفیت آنها بهطور قابل توجهی نسبت به بازی اول بهبود یافته است، به ویژه زمانی که بهطور مستقیم مقایسه شوند. طراحی چهرهها و جهان بازی در این نسخه حیرتانگیز بوده و هر آنچه در بازی مشاهده میشود، بسیار واقعی و با جزئیات بالا ساخته شده است. همچنین، جزئیات صورت شخصیتها و حالات چهره آنها هنگام صحبت و بیان احساسات مختلف، واقعاً فوقالعاده و جذاب است.
حمع بندی
در نهایت، نمیتوان یک بیمارستان را به قتل عام تبدیل کرد و سپس تا آخر عمر خوشحال زندگی کرد تا طرفداران بازی اول از زنده بودن جوئل راضی باشند!
به طور کلی، دلایل زیادی برای برتری The Last of Us: Part 2 وجود دارد (که به برخی از آنها اشاره کردیم) و هر بخش این بازی بهطور جداگانه بینقص و عالی است، اما نکته مهمتر این است که همه این عوامل در کنار هم در یک اثر هنری جمع شدهاند و در ترکیب با یکدیگر، ارزش و زیبایی هر یک را چندین برابر کردهاند.
در حقیقت، ما در حال صحبت درباره یک اثر هنری هستیم، نه فقط گرافیک، گیمپلی، داستان و موسیقی بهطور جداگانه. The Last of Us: Part 2 بهطور چشمگیری استانداردهای بازیسازی را بالا برد. این بازی چه از نظر داستانگویی و روایت تأثیرگذار، چه از نظر بصری و چه از لحاظ عناصر گیمپلی در یک بازی اکشن ماجرایی، به شکل قابل توجهی موفق عمل کرده است.